پرهيز از لقمه شبهه

جناب آقاى ايمانى فرمودند در همان روز اول ورود آقاى بيدآبادى به مرحوم والد فرمودند خوراك من تنها بايد ازآنچه خودت تدارك مى كنى باشد و آنچه ديگرى بياورد قبول نكن .
تصادفا روزى مرحوم آقاى حاج شيخ ‌الاسلام - اعلى اللّه مقامه - يك جفت كبك آوردند و به مرحوم والد داده گفتند ميل دارم آن را كباب كرده جلو آقا بگذاريد. آن مرحوم قبول نمود و ازسفارش مرحوم بيدآبادى غافل بود، پس آن را كباب نموده و موقع صرف شام جلو آقا گذاردند، چون آقا كبك را ملاحظه فرمود از سر سفره برخاست و رفت و به مرحوم والد فرمود به شما سفارش كردم كه از كسى هديه اى قبول نكنيد. خلاصه ذره اى از آن كبك ميل نفرمود.
مبادا تعجب كنيد كه مرحوم بيدآبادى كبك را نخورد با آنكه آورنده آن مرحوم شيخ ‌الاسلام بود؛ زيرا ممكن است آورنده كبك براى مرحوم شيخ صيد كننده آن را راضى نكرده باشد يا آنكه صياد آن را تذكيه شرعى نكرده باشد مثلا ((بسم اللّه )) نگفته و احتمالات ديگر و چون خوردن لقمه شبهه كاملا در قساوت و غلظت قلب مؤ ثر است ، آن بزرگوار از آن پرهيز مى فرمود و خلاصه لقمه اى كه انسان مى خورد به منزله بذرى است كه در زمين افشانده مى شود، اگر بذر خوب باشد ثمر آن هم خوب است و گرنه خراب ، همچنين لقمه اگرحلال و پاكيزه باشد ثمره اش لطافت قلب و قوت آثار روحانيت است و اگر حرام و خبيث باشد، ثمره اش قساوت قلب و ميل به دنيا و شهوات و محروميت از معنويات است .
و نيز تعجبى نيست كه آن بزرگوار خباثت و شبهه ناكى كبك را دانست ؛ زيرا شخص ‍ به بركت تقوا و شدت ورع ، خصوصا پرهيز از لقمه شبهه ناك ، صفاى قلب و لطافت روح نصيبش گردد به طورى كه امور معنوى و ماوراى حس را درك نمايد.
مانند اين داستان و بالاتر از آن ، از عده اى از علماى ربانى و بزرگان دين نقل گرديده و چون نقل آنها خارج از وضع اين مختصر است ، تنها براى تاءييد اكتفا مى شود به ذكر داستانى كه مرحوم حاجى نورى در جلد اول دارالسلام (ص 253) در بيان كرامات عالم ربانى مرحوم حاج سيد محمد باقر قزوينى ، خواهرزاده سيد بحرالعلوم نقل فرموده است از صالح متقى سيد مرتضى نجفى كه گفت به اتفاق جناب ((سيد قزوينى )) به زيارت يكى از صلحا رفتيم . چون سيد خواست برخيزد آن مرد صالح عرض كرد امروز در منزل ما نان تازه طبخ شده دوست دارم شما از آن ميل بفرماييد.
سيد اجابت فرمود، چون سفره آماده شد، سيد لقمه اى از نان در دهان گذارد پس ‍ عقب نشست و هيچ ميل نفرمود، صاحب منزل عرض كرد چرا ميل نمى فرماييد؟ فرمود: اين نان را زن حائض پخته ، آن مرد تعجب كرد و رفت تحقيق نمود معلوم شد سيد درست مى فرمايد پس نان ديگر آورد جناب سيد از آن ميل فرمود.
جايى كه پخته شدن نان به دست زن حائض سبب مى شود كه يك نوع قذارت و كثافت معنوى در آن نان پيدا شود به طورى كه صاحب روح لطيف و قلب صافى آن را درك مى كند، پس چه خواهد بود حالت نانى كه پزنده آن مبتلا به انواع آلودگيها ازنجاسات معنوى و ظاهرى باشد.
و در حالات جناب ((سيد بن طاووس )) گفته شده كه هر طعامى كه هنگام آماده كردن آن نام خدا بر آن خوانده نمى شد از آن ميل نمى فرمود عملا بقوله تعالى :(وَلا تَاءْكُلُوا مِمّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللَّهِ عَلَيْهِ)
واى از دوره اى كه به جاى بردن اسم خدا هنگام طبخ ، موسيقى و آلات لهو استعمال نمايند و نعمت خدا را با معصيت همراه كنند و بدتر از آن اخبار از آتيه
نانى كه گندم يا جو آن مورد زكات و حق فقرا بوده يا زمينى كه در آن زراعت شده غصبى باشد،هرچند خورنده بيچاره ازاين امور بيخبرباشدلكن اثروضعى و حتمى آن بجاست .
از اينجا دانسته مى شود كه چرا در اين دوره دلها قساوت پيدا كرده ، موعظه اثر نمى كند و وساوس شيطانى بر آنها مسلط گرديده به طورى كه صاحب مقام يقين و قلب سليم عزيزالوجود گرديده و با اين وضع اگر كسى با ايمان از دنيا برود خيلى مورد تعجب است .

دو قضيه عجيب

از مرحوم حاج شيخ مرتضى طالقانى در مدرسه سيد نجف اشرف ، شنيدم كه فرمود در اين مدرسه در زمان مرحوم آقاى سيد محمد كاظم يزدى ، دو قضيه عجيب و متضاد مشاهده كردم ؛ يكى آنكه در فصل تابستان كه عده اى از طلاب در صحن وعده اى پشت بام مى خوابيدند شبى از صداى هياهوى طلاب از خواب بيدار شدم ، ديدم همه طلاب به سمت صحن مى روند و دور يك نفر جمعند، پرسيدم چه خبر شده ؟ گفتند فلان طلبه خراسانى (بنده اسم او را فراموش كرده ام ) پشت بام خوابيده بوده و غلطيده و از بام افتاده است .
من هم به بالين او رفتم ديدم صحيح و سالم است و تازه مى خواهد از خواب بيدار شود، گفتم او را خبر ندهيد كه از بام افتاده است ، خلاصه او را در حجره برديم و آب گرمى به او داديم تا صبح شد و به اتفاق او به درس مرحوم سيد حاضر شديم و قضيه را به مرحوم سيد خبر داديم
سيد خوشحال شد و امر فرمود گوسفندى بخرند و در مدرسه ذبح كنند و گوشتش ‍ را بين فقرا تقسيم نمايند. بعد از چند روز در همين مدرسه همان طلبه يا طلبه ديگر (ترديد از بنده است ) در سرداب سن به روى تختى كه ارتفاعش از دو وجب كمتر بود خوابيده و در حال خواب مى غلطد و از تخت مى افتد و بلافاصله مى ميرد و جنازه اش را از سرداب بالا مى آورند.
اين دو قضيه عجيب و صدها نظير آن به ما مى آموزد كه تاثير هر سببى موقوف به خواست خداوندى است كه اسباب راموثر قرار داده است ، زيرا مى بينيم سبب قوى كه قطع به تاثير آن است مانند افتادن از بام دوطبقه سيد كه قاعدتا بايد خورد شود و بميرد، كوچكترين اثرى از آن ظاهر نمى شود چون خداى عالم نخواسته و بالعكس ، افتادن از تخت كوتاه يك وجبى كه قاعدتا نبايد صدمه اى وارد آورد، چه رسد به كشتن ، سبب مردن مى گردد.

دو قضيه عجيب

از مرحوم حاج شيخ مرتضى طالقانى در مدرسه سيد نجف اشرف ، شنيدم كه فرمود در اين مدرسه در زمان مرحوم آقاى سيد محمد كاظم يزدى ، دو قضيه عجيب و متضاد مشاهده كردم ؛ يكى آنكه در فصل تابستان كه عده اى از طلاب در صحن وعده اى پشت بام مى خوابيدند شبى از صداى هياهوى طلاب از خواب بيدار شدم ، ديدم همه طلاب به سمت صحن مى روند و دور يك نفر جمعند، پرسيدم چه خبر شده ؟ گفتند فلان طلبه خراسانى (بنده اسم او را فراموش كرده ام ) پشت بام خوابيده بوده و غلطيده و از بام افتاده است .
من هم به بالين او رفتم ديدم صحيح و سالم است و تازه مى خواهد از خواب بيدار شود، گفتم او را خبر ندهيد كه از بام افتاده است ، خلاصه او را در حجره برديم و آب گرمى به او داديم تا صبح شد و به اتفاق او به درس مرحوم سيد حاضر شديم و قضيه را به مرحوم سيد خبر داديم
سيد خوشحال شد و امر فرمود گوسفندى بخرند و در مدرسه ذبح كنند و گوشتش ‍ را بين فقرا تقسيم نمايند. بعد از چند روز در همين مدرسه همان طلبه يا طلبه ديگر (ترديد از بنده است ) در سرداب سن به روى تختى كه ارتفاعش از دو وجب كمتر بود خوابيده و در حال خواب مى غلطد و از تخت مى افتد و بلافاصله مى ميرد و جنازه اش را از سرداب بالا مى آورند.
اين دو قضيه عجيب و صدها نظير آن به ما مى آموزد كه تاثير هر سببى موقوف به خواست خداوندى است كه اسباب راموثر قرار داده است ، زيرا مى بينيم سبب قوى كه قطع به تاثير آن است مانند افتادن از بام دوطبقه سيد كه قاعدتا بايد خورد شود و بميرد، كوچكترين اثرى از آن ظاهر نمى شود چون خداى عالم نخواسته و بالعكس ، افتادن از تخت كوتاه يك وجبى كه قاعدتا نبايد صدمه اى وارد آورد، چه رسد به كشتن ، سبب مردن مى گردد.

بى عينك مى خواند

بى عينك مى خواند
جناب آقاى حاج محمد حسن ايمانى كه داستانهاى متعددى اوايل كتاب از ايشان نقل شد در ماه رجب 94 مشهدمقدس رضوى عليه السّلام مشرف بودند، پس از مراجعت نقل نمودند جمعيت زوار به طورى بود كه تشرف به حرم مطهر سخت و دشوار بود، روزى با زحمت و مشقت وارد حرم مطهر شدم ، كتاب مفاتيح را باز كردم ، دست در جيب نمودم تا عينك را بيرون بياورم چون چند سال است بدون عينك نمى توانم خط بخوانم ، ديدم عينك را فراموش كرده ام همراه بياورم ، سخت ناراحت و شكسته خاطر شدم كه به چه زحمتى به حرم مشرف شدم و نمى توانم زيارت بخوانم .
در همان حال چشمم به خطوط مفاتيح افتاد، ديدم آنها را مى بينم و مى توانم بخوانم ، خوشحال شدم و زيارت را با كمال آسانى خواندم و خداى را سپاس ‍ كردم .
پس از فراغت و خارج شدن از حرم مفاتيح را باز كردم ديدم نمى توانم بخوانم و بمانند پيش بدون عينك خط را نمى شناسم و تا كنون چنين هستم . دانستم كه لطفى و عنايتى از طرف آن بزرگوار بوده است .

اجابت فورى و عنايت رضوى

جناب آقاى محمد حسين ركنى سلمه اللّه نقل كرد كه در سنه چهل و دو با خانواده و فرزند به مشهد مقدس مشرف بودم ، روزى بعد از ظهر حرم مشرف شديم و من در صحن نو منتظر بيرون آمدن خانواده و فرزندم بودم طول كشيد تا اينكه خانواده پريشان و گريان رسيد و گفت بچه (شش ساله بوده ) را گم كردم و هرچه تفحص ‍ كردم او را نيافتم پس به ماءمورين حرم و صحن خبر داديم و كلانترى رفتيم و من به حضرت رضا عليه السّلام عرض كردم هرچه باشد مهمان شما هستم و پيش از آنكه شب شود بچه را به من برسانيد. چند مرتبه در فلكه دور صحن گردش كردم و سمت بالا خيابان و پايين خيابان هرچه پاسبان مى ديدم سفارش مى كردم ، تا اينكه مغرب شد متوجه حضرت رضا عليه السّلام شدم ، عرض كردم آقا! شب شد چكنم ؟ آمدم فلكه بالا خيابان ، در اثر خستگى و ناتوانى از ايستادن دو دستم را گذاردم روى نرده آهنى كه جلو راه گذارده اند كه پياده ازآن راه نرود ناگاه دستم لغزيد و پايين آمد روى سر بچه اى كه آنجا نشسته بود و من او را نديده بودم بچه ناله كرد و سربلند نمود ديدم فرزندم هست معلوم شد كه بچه در اثر خستگى و ترس ، لاى نرده نشسته و به جاده تماشا مى نموده .

به خون مبدل شدن تربت امام حسين (ع )

اينجانب عبدالحميد حسانى فرزند عبدالشهيد حسانى ، ساكن فراشبند فارس ‍ نسبت به تربت خونين امام حسين عليه السّلام قبلاً در داستانهاى شگفت تاءليف حضرت آيت اللّه العظمى آقاى حاج سيد عبدالحسين دستغيب شيرازى خوانده بودم ، خودم و اهل خانه كه سواد فارسى داشته اند خواندند و در ضمن در سال اخير قبل از محرم ،
ادامه نوشته

چاره بلا به زيارت عاشورا

علاّمه بزرگوار حضرت آقاى شيخ حسن فريد گلپايگانى كه از علماى طراز اول تهران هستند نقل فرمود از استاد خود مرحوم آيت اللّه حاج شيخ عبدالكريم يزدى حائرى اعلى اللّه مقامه كه فرمود اوقاتى كه در سامرا مشغول تحصيل علوم دينى بودم ، وقتى اهالى سامرا به بيمارى وبا و طاعون مبتلا شدند و همه روزه عده اى مى مردند.
روزى در منزل استادم مرحوم سيد محمد فشاركى اعلى اللّه مقامه جمعى از اهل علم بودند ناگاه مرحوم آقاى ميرزا محمد تقى شيرازى رحمة اللّه عليه كه در مقام علمى مانند مرحوم فشاركى بود تشريف آوردند و صحبت از بيمارى وبا شد كه همه در معرض خطر مرگ هستند.
مرحوم ميرزا فرمود اگر من حكمى بكنم آيا لازم است انجام شود يا نه ؟ همه اهل مجلس تصديق نمودند كه بلى ...
ادامه نوشته

كراماتى از يك مرد خدا

در تاريخ دهم جمادى الثانى 97 در كربلا در مقبره سيدمجاهد اعلى اللّه مقامه بودم و جناب آقاى حاج سيد نورالدين آيت اللّه زاده ميلانى و آقاى حاج سيد عبدالرسول خادم و فاضل محترم آقاى حاج سيد محمد طباطبائى ابن سيد مرتضى برادر سيد محمد على از احفاد سيدمجاهد از ائمه جماعت كربلا و چند نفر ديگر از اهل علم بودند. از عالم مجاهد مرحوم حاج سيد محمدعلى كه از احفاد سيد مجاهد و از نبيره هاى سيد صاحب رياض است و تقريبا ده سال از فوت ايشان مى گذرد و از آن بزرگوار داستان عجيبه اى نقل شد كه آقاى سيدعبدالرسول از همان مرحوم شنيده بودند و آقاى سيد محمد طباطبائى از مرحوم والد خود سيدمرتضى كه برادر مرحوم آقاى سيد محمد على بوده وآقاى ميلانى به واسطه عالم بزرگوار مرحوم آقاى بنى صدر همدانى
ادامه نوشته

بخل آن مرد و سخاوت ابو دحداح و نتيجه سخاوتش

واحدى به سندى متصل مرفوع از عكرمه از ابن عباس روايت كرده ، كه مردى درخت خرمائى داشت ، كه شاخه اش در خانه شخص فقير و عيالمندى بود، و صاحب نخل مى آمد و از درخت خود بالا مى رفت تا خرما بچيند و چه بسا خرمائى از درخت مى افتاد، و بچه هاى آن فقير بر مى داشتند و مى خوردند، و صاحب نخل از درخت مى آمد پايين تا خرما را از دست بچه ها بگيرد، و اگر خرما را در دهان يكى از بچه ها مى ديد، انگشتش را داخل دهان آن بچه مى كرد، تا خرما را از دهان او بگيرد، آن مرد فقير هم به پيامبر صلى الله عليه و آله شكايت كرد، و حضرت را از آنچه كه صاحب نخل مى كرده خبر داد.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: ((خيلى خوب حرفت را شنيدم )) برو،
پيامبر خدا صاحب نخل را ملاقات كرد و به او فرمود: آن نخلى كه شاخه اش در خانه فلانى است را به متن مى دهى ؟ تا من يك

ادامه نوشته

كرامت ديگرى از روضه متبركه عسكريين (ع)

مرحوم نراقى در خزائن مى نويسد: حاجى حرمين شريفين حاج جواد صباغ كه از معتبرين تجار و مورد اطمينان بود و در سامراء مشغول كار و تعمير روضه متبركه عسكريين عليهماالسلام و سرداب مقدس بود از جانب جعفر قلى خان خوئى در سال هزار و دويست و ده كه حقير به عزم زيارت بيت الله الحرام به آن مكان مشرف شدم به زيارت سر من راءى (سامراء) رفتم او در آنجا بود.
حكايت كرد كه سيد على نامى بود كه سابق بر اين از جانب وزير بغداد حاكم سامراء بود حقير او را در سال يكهزار و دويست و پنج هجرى قمرى كه مشرف شده بودم ديدم و او گفت : من از زوار عجم هر نفرى يك ريال مى گرفتم ، و به آنها اجازه زيارت و ورود به روضه مى دادم ، و به جهت اينكه پول دادگان از ندادگان مشخص شوند مهرى بر ساق پاى هر فردى كه پول داده بود مى زدم كه به جهت دفعات ديگر كه داخل حرم مى شوند با نشان باشند

ادامه نوشته

نور باران شدن حرم كاظمين (ع) در اول ماه رجب

رحوم نراقى گويد شخصى مورد و ثوق نقل كرد از شيخ محمد كليددار حرم مقدس كاظمين عليهماالسلام و شيخ مذكور خود مرد متدينى بود و من خود او را ملاقات كرده بودم ، كه شيخ مذكور گفت : در هنگامى كه حسن پاشا بعد از زمان سلطنت نادر شاه در ايران او پادشاه عراق عرب بود در بغداد و داراى قدرت بود، روزى در ايام ماه جمادى الثانى در وقتى كه جمعى از امرا و افندايان و اعيال آل عثمان در مجمع او حاضر بودند، پرسيد كه سبب چيست كه اول ماه رجب را شب نور باران گويند، يكى از ايشان گفت : كه در اين شب بر قبور ائمه دين نور فرو مى ريزد.
پاشا گفت : در اين مملكت محل قبور ائمه بسيار است ، و البته مجاورين اين قبور ائمه مشاهده خواهند نمود، پس كليددار ابوحنيفه را كه امام اعظم ايشان است و كليددار شيخ عبد القادر را طلبيده ، مطلب را از ايشان استفسار نمود و ايشان گفتند:
ادامه نوشته

توسل و شفا از بركات اهل بيت (ع )

در تاريخ 16 جمادى الاولى 97 در كربلا جناب آقاى سيد عبدالرسول خادم حضرت ابوالفضل عليه السّلام نقل نمودند كه در چند سال قبل :
مرحوم حاج عبدالرسول رسالت شيرازى از تهران تلگرافا خبر داد كه آقاى ناصر رهبرى (محاسب دانشكده كشاورزى تهران ) جهت زيارت مشرف مى شوند، از ايشان پذيرايى شود. پس از چند روز درب منزل خبر دادند كه زوار ايرانى تو را مى خواهند. چون رفتم نزد ماشين ، ديدم يك نفر مرد با يك خانم است . خانم پياده شد و آهسته به من فهمانيد كه ايشان آقاى رهبرى شوهر من است و مدتى است مبتلا شده و استخوان فقرات پشت
ادامه نوشته

آب آشاميدنى در ميان دريا

نظير اين داستان جناب قندهارى را مرحوم حاج محمد كويتى كه تقريبا در 35 سال قبل با آن مرحوم حج مشرف بودم برايم نقل كرد:
وقتى پسرعمويم نارگيل بار كشتى خود نموده از بمبئى به قصد دوبى حركت كرد به حسب قاعده بايد در مدت يك هفته برسد ولى سه هفته گذشت و از او خبرى نشد يقين كرديم كه غرق شده و با همراهان مرده اند مجلس ترحيم برايشان گرفتيم .
پس از يك ماه كشتى آنها در دريا نمودار شد در حالى كه ديرك آن شكسته و پرده نداشت و به وسيله پارو خود را به ساحل رساندند، حالات خود را گزارش دادند و گفتند يك روز كه از بمبئى بيرون شديم ناگاه طوفان عجيبى شد بطورى كه ديرك كشتى كه پرده به آن متصل بود شكست و پرده پاره پاره شد و پس از آرام شدن دريا به ناچار به وسيله پارو روزى چند كيلومتر حركت مى كرديم تا اينكه آب مشروب ما تمام شد به ناچار نارگيل ها را شكسته و از مايع وسط آن رفع عطش مى نموديم تا اينكه نارگيل ها هم تمام شد و از شدت گرما و سختى عطش از حس و حركت افتاديم به طورى كه بمانند محتضر شديم و آماده مردن .
ناگهان قطعه ابرى بالاى سرمان شروع به باريدن نمود، دهن خود را باز نموده و قطرات باران كه به درون ما رسيد توانستيم حركت كنيم پس ظرفها را گذارديم تا از باران پر مى شد و در خم مى ريختيم تا اينكه خم پر شد و ابر رفت و تا امروز كه به وسيله پارو خود را به دوبى رسانديم آب تمام شد.

شفاى هفت مريض در يك لحظه

شفاى هفت مريض در يك لحظه
و نيز مرحوم سلاحى مزبور - عليه الرحمه - در ماه محرم تقريبا بيست سال قبل كه مرض حصبه در شيراز شايع و كمتر خانه اى بود كه در آن مريض حصبه اى نباشد و تلفات هم زياد بود يك روز فرمود در منزل آقاى حاج عبدالرحيم سرافراز، هفت نفر مبتلا به حصبه را خداوند به بركت حضرت سيدالشهداء عليه السلام شفا مرحمت فرمود و تفصيل آن را بيان كرد.
بعدا آقاى سرافراز را ملاقات كردم و قضيه واقعه را پرسش نمودم ، ايشان مطابق آنچه مرحوم سلاحى فرموده بود بيان كرد. سپس از ايشان خواستم كه آن واقعه را به خط خود نوشته تا در اينجا ثبت شود، اينك نوشته آقاى سرافراز:
تقريبا بيست سال قبل كه اغلب مردم مبتلا به مرض حصبه مى شدند در خانه حقير هفت نفر مبتلا به مرض حصبه در يك اطاق بودند، شب هشتم ماه محرم الحرام براى شركت در مجلس عزادارى ، مريضها را در خانه به حال خود گذاشتم
ادامه نوشته

نجات از وبا به وسيله صدقه

نجات از وبا به وسيله صدقه
جناب آقاى ايمانى سابق الذكر نقل كردند از مرحوم حاج غلامحسين ملك التجار بوشهرى كه گفت سفرى كه حج مشرف شدم عالم ربانى مرحوم حاج شيخ محمد جواد بيدآبادى هم مشرف بودند و در آن سفر عده اى قطاع الطريق اموال زيادى از حجاج بردند و مرض وبا هم همه را تهديد مى كرد و همه ترسناك بودند، مرحوم حاجى بيدآبادى فرمود هركس بخواهد از خطر وبا محفوظ بماند مبلغ 140 تومان يا 1400 تومان هركس به مقدار توانائيش صدقه بدهد (و آن مرحوم به عدد 12 و 14 سخت معتقد بودند) و من سلامتى او را توسط حضرت حجة بن الحسن العسكرى عليه السلام از خداوند مسئلت مى كنم و ضمانت مى كنم سلامتى او را
ادامه نوشته

معجزه رضويه - شفاى بيمار

جناب ميرزاى مرحوم نقل فرمود از جناب شيخ محمد حسين مزبور كه ايشان به قصد تشرف به مشهد حضرت رضا عليه السلام از عراق مسافرت مى كند و پس از ورود به مشهد مقدس ، دانه اى در انگشت دستش آشكار مى شود و سخت او را ناراحت مى كند، چند نفر از اهل علم او را به مريضخانه مى برند، جراح نصرانى مى گويد بايد فورا انگشتش بريده شود و گرنه به بالا سرايت مى كند.
جناب شيخ قبول نمى كند و حاضر نمى شود انگشتش را ببرند. طبيب مى گويد اگر فردا آمدى بايد از بند دست بريده شود،

توسل به قرآن و فرج قريب

توسل به قرآن و فرج قريب
جناب حاج محمد حسن ايمانى گفتند زمانى امر تجارت مرحوم پدرشان آقاى على اكبر مغازه اى مختل شد و گرفتار مطالبات بسيار و نبودن قدرت بر ادا شدند، در آن اوان جناب عالم ربانى مرحوم حاج شيخ محمد جواد بيدآبادى كه در داستان اول و چهارم از ايشان ذكرى شد از اصفهان به قصد شيراز حركت نمودند و چون آن بزرگوار مورد علاقه و ارادت مرحوم والد بودند در شيراز منزل ما وارد مى شدند. به مرحوم والد خبر رسيد كه آقاى بيدآبادى به آباده رسيده اند.
مرحوم والد گفت : در اين هنگام شدت گرفتارى ، آمدن ايشان مناسب نبود. چون ايشان به زرقان مى رسند، پنج تومان اضافه مى دهند و مركب تندروى كرايه مى نمايند تا اينكه قبل از ظهر روز جمعه به شيراز برسند و غسل جمعه را بجا آورند (چون آن بزرگوار سخت مواظب مستحبات بودند خصوصا غسل جمعه كه از سنن اكيده است ) و خلاصه پيش از ظهر جمعه وارد منزل شدند و هنگام ملاقات مرحوم والد با ايشان ، فرمودند بى موقع و بى مناسبت نيامدم ، شما از امشب با تمام اهل خانه سرگرم خواندن سوره مباركه انعام شويد به اين تفصيل كه بين الطلوعين مشغول قرائت شويد و آيه :(وَرَبُّكَ اْلغَنِىُّ ذُوالرَّحْمَةِ) را تا آخر، 202 مرتبه تكرار كنيد به عدد اسماء مباركه رب و محمد و على عليه السلام پس به حمام رفته و غسل جمعه را بجا آوردند و به منزل مراجعت فرمودند و ما از همان شب شروع به خواندن پرهيز از لقمه شبهه
كرديم پس از دو هفته فرج شد و از هرجهت رفع گرفتاريها گرديد و تا آخر عمر مرحوم والد، در كمال رفاه و آسايش بوديم

عنايت حسين (ع )

شنيدم از زاهد عابد و واعظ متعظ مرحوم حاج شيخ غلامرضاى طبسى كه تقريبا در 35 سال قبل جبه ج شيراز تشريف آورده و چند ماهى در مدرسه آقا باباخان توقف داشتند و بنده هم به فيض ملاقاتشان رسيدم ، فرمود با چند نفر از دوستان با قافله به عتبات عاليات مشرف شديم هنگام مراجعت براى ايران شب آخر كه در سحر آن بايد حركت كنيم متذكر شدم كه در اين سفر مشاهد مشرفه و مواضع متبركه را زيارت كردم جز مسجد براثا و حيف است از درك فيض آن مكان مقدس محروم باشيم ، به رفقا گفتم بياييد به مسجد براثا برويم .
ادامه نوشته

صدقه مرگ را به تاءخير مى اندازد

از ((آقاى سيد محمد رضوى ) شنيدم كه فرمودند زمانى كه مرض سختى عارض ‍ دائى بزرگوارشان مرحوم آقاى ميرزا ابراهيم محلاتى شد، به طورى كه اطبا از معالجه ايشان اظهار ياءس كردند، امر فرمودند كه مرضشان را به عالم ربانى مرحوم ((حاج شيخ محمد جواد بيدآبادى )) كه مورد علاقه و ارادت جناب ميرزا بودند، خبر دهيم ، ما هم به اصفهان تلگراف كرديم و مرحوم بيدآبادى را از مرض سخت ميرزا با خبركرديم ، فورا جواب دادند
ادامه نوشته

نورافشانى ضريح حضرت امير(ع ) و باز شدن دروازه نجف

نورافشانى ضريح حضرت امير(ع ) و باز شدن دروازه نجف
و نيز نقل فرمودند از جناب شيخ محمد حسين مزبور كه فرموده بود شبى دوساعت از شب گذشته به قصد خريد ترشى از خانه بيرون آمدم و دكان ترشى فروشى نزديك سور شهر بود (سابقا شهر نجف اشرف حصار و دروازه داشته و دروازه آن متصل به بازار بزرگ و بازار بزرگ متصل به درب صحن مقدس و درب صحن محاذى ايوان طلا و درب رواق بوده است به طورى كه اگر تمام درها باز بود، شخص از دروازه ، ضريح مطهر
ادامه نوشته

نجات از دست دشمن

نجات از دست دشمن

مرحوم شيخ محمد حسين قمشه اى مزبور، عازم زيارت ائمه طاهرين كه در عراق مدفونند مى شود،الاغى تندرو مى خرد و اثاثيه خود را كه مقدارى لباس و خوراك و چند جلد كتاب بود در خرجين مى گذارد و بر الاغ مى بندد، از آن جمله كتابچه اى داشته كه در آن مطالب مناسب و لازم نوشته بود و ضمنا مطالب منافى با تقيه از سب و لعن مخالفين در آن نوشته بود.
پس با قافله حركت مى كند تا به گمرك بغداد وارد مى شود، يك نفر مفتش با دو نفر ماءمور مى آيند، مفتش مى گويد خرجين شيخ را باز كنيد، تصادفا مفتش در بين همه كتابها همان كتابچه را برمى دارد و باز مى كند و

ادامه نوشته

زنده شدن مردگان

در نجف اشرف مرحوم آقا شيخ محمد حسين قمشه اى كه از فضلا و تلاميذ مرحوم سيد مرتضى كشميرى بود مشهور شده بود كه ((از گور گريخته )) و سبب اين شهرت چنانچه از خود آن مرحوم شنيدم اين بود كه ايشان در سن هيجده سالگى در قمشه به مرض حصبه مبتلا مى شود، روز به روز مرضش سخت تر شده اتفاقا فصل انگور بود و انگور زيادى در همان اطاقى كه مريض بود مى گذارند، ايشان بدون اطلاع كسى ، از آن انگورها مى خورد و مرضش شديدتر شده تا مى ميرد.
در آن حال حاضرين گريان شدند و چون مادرش آمد و فرزندش را مرده ديد مى گويد كسى دست به جنازه فرزندم نزند تا برگردم ، فورا قرآن مجيد را برداشته و بالاى بام مى رود و سرگرم تضرع به حضرت آفريدگار مى شود و قرآن مجيد و حضرت ابا عبدالله الحسين را شفيع قرار مى
ادامه نوشته