از شوخى هاى پيامبر صلى الله عليه و آلهعبدالله بن حارث بن جزء سهمى كه
از اصحاب آن حضرت است گويد: كه هيچكس را نديدم كه بيشتر از پيامبر خدا(ص ) مزاح و
شوخى نموده باشد: و شوخى و مزاح او همه حق بود.
جريربن عبدالله بجلى ، كه يكى
ديگر از اصحاب اوست گويد: پس ار اينكه به آنحضرت ايمان آوردم و مسلمان شدم ، هرگز
با او ملاقات نكردم جز اينكه در روى من مى خنديد، و اخبار صحيح داريم كه پيوسته آن
حضرت متبسم و خوشخوى بود و با چهره خندان با افراد روبرو مى شد و نيز روايت شده كه
روزى يكى (از بزرگان صحابه به او عرض كرد: يا رسول الله تو با ما بسيار شوخى و مزاح
مى كنى و اين روش مناسب منصب پيغمبرى و نبوت نيست آن حضرت فرمود: (( ((انى الاقول الا
حقا)) )) من جز
سخن راست نمى گويم .
و مى فرمود: خداوند مزاح و شوخى راست را مؤ اخذه نمى
فرمايد، و فرمود: و اى بر كسى كه سخن دروغ گويد تا با آن گروهى را بخنداند و دوباره
فرمود: كه واى بر او واى بر او.
شيخ فريدالدين عطار گويد:
| چو عيسى باش خندان و
شكفته |
| كه خر باشد ترش روى و
گرفته |
شوخى حضرت رسول ص با
اميرالمؤ منين على عصاحب كشف
الغمه ، از مناقب خوارزمى بروايت ابن عباس آورده كه چون حضرت رسول (ص ) در سال اول
هجرت ميان مهاجر و انصار عقد برادرى بست ، براى حضرت اميرالمؤ منان على عليه السلام
برادرى تعيين نفرمود: حضرت امير ملول و غمگين شد و از مسجد بيرون آمد و راه صحرا را
گرفت ، در صحرا جوى باريكى بود كه خشك شده بود، به آنجا آمد و پهلوى خود بر زمين
نهاد و از شدت تارحتى بخواب رفت ، و تن او مقدارى خاك آلوده شده بود، حضرت رسول (ص
) كه اميرمؤ منان را غايب ديد، به نور فراست خود دانست كه آن حضرت ملول و غمگين شده
، به دنبال او رفته و او را در خواب يافت ، بالاى سر او نشست و خاك از تنش پاك
فرمود و گفت : (( ((قم يا ابا تراب )) )) بلند شو اى خاك آلود آيا در خشم شدى كه ترا با كسى برادر نكردم ،
بخدا سوگند كه ترا براى خود ذخيره كردم ، آيا تو راضى نيستى كه باشى براى من بمنزله
هارون از موسى زيرا كه بعد از من هيچ پيغمبرى نيست ، يا على هر كه تو را دوست دارد،
ايمان وجودش را احاطه خواهد كرد، و هر تو را دوست ندارد، خداوند او را به مرگ
جاهليت بميراند.
و از عمار ياسر روايت شده گويد: در غزوه ذوالعشيره كه در سال
دوم هجرت داقع شد من در ركاب مولايم اميرالمؤ منين عليه السلام بودم و هر دو در پاى
درخت خرمايى بخواب رفته بوديم ، رسول خدا(ص ) بر بالين ما آمد و ما را بيدار كرد، و
به اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: (( ((قم يا ابا تراب )) )) بر خيز اى خاك آلوده پس از آن فرمود: خبرى دهم
ترا يا على : بدبخت ترين مردم دو كس اند، يكى آنكه ناقه صالح را پى كرد، ديگرى آنكه
محاسن تو را بخون (سرت ) رنگين نمايد و دست مبارك خود را به سر و روى آن حضرت
كشيد
مزاح و شوخى حضرت رسول
ص با امام حسن مجتبى عدر
روايات صحيحه آمده ، كه حضرت رسول (ص ) با امام حسن مجتبى عليه السلام در وقتيكه
كودك بود شوخى و بازى مى نمود و آن حضرت زبان خود را از دهان بيرون مى آورد و به
امام حسن نشان مى داد و آن حضرت چون سرخى زبان پيامبر صلى الله عليه و آله را مى
ديد خندان و شاد مى شد.
و از ابن عباس نقل شده ، كه روزى حضرت رسول اكرم صلى
الله عليه و آله امام حسن (ع ) را بر دوش مبارك خود سوار فرموده و راه مى رفت ،
مردى امام حسن را در اين حال ديده گفت : ((
ركبت نعم المركوب ، )) چه مركب خوبى را
سوار شده اى ، حضرت رسول (ص ) فرمود: ((
نعم الراكب هو،)) او نيز خوب سوارى است
.
و در اخبار آمده كه روزى امام حسن عليه السلام در حالى كه كودك بود به حضرت
رسول صلى الله عليه و آله گفت : اى جد بزرگوار مى خواهم كه بر شترى سوار شوم و هر
طرف كه مى خواهم برانم ، حضرت رسول (ص ) فرمود: چه اشكالى دارد كه من شتر تو شوم ؟
امام حسن (ع ) فرمود: بسيار عالى است ، پس حضرت او را بر دوش مبارك خود سوار نموده
، و از اين گوشه حجره به آن گوشه حجره مى رفت ، و بدين سبب آن حضرت مسرور و خندان و
شاد بود، در آن حال حضرت امام حسن مجتبى عليه السلام گفت : اى جد بزرگوار، شتران
مهار دارند و شتر من مهار ندارد، حضرت رسول (ص ) دو گيسوى مشكبار خود را به دست وى
داد و فرمود: كه اين مويها مهار تو باشد، پس امام حسن هر دو گيسوى آن حضرت رسول
حالت خوشى بيش ار پيش پيدا نمود باز امام حسن گفت : اى جد بزرگوار شتران آواز و صدا
برآرند و شتر من صدائى ندارد حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم شادان و خندان
مانند شتران بنا كرد صدا كردن ، اين بود، مقدار اندكى از شوخيهاى آن حضرت ، و
مولانا جلاالدين رومى در اين معنى گفته است :
| باز نگار مى كشد چون شتران مهار
من |
| يار كشى است كار او بار كشى است كار
من |
| اشتر مست او منم خار پرست او
منم |
| گاه كشد مهار من گاه شود سوار
من |
| اشتر من چو عف كند وز سر ذوق كف
كند |
| هر دو جهان تلف كند در كف شهسوار من |
شوخى حضرت رسول ص با امام حسين عدر كتاب ((استيغاب )) از ابن صخر روايت
شده گفت : به چشم خود ديدم و از گوش خود شنيدم كه روزى رسول خدا صلى الله عليه و
آله هر دو دست امام حسين عليه السلام را گرفته بود در حاليكه در پيش روى او بود و
مكرر مى فرمود كه : (( ((ترق يا عين البق )) )) يعنى بيا بالا اى چشم پشه ، و در عرب رسم است
كه هنگامى كه بخواهند كودك را به كوچكى چثه و جسم توصيف كنند (عين البق )) گويند، و چون حضرت اين عبارت را تكرار مى نمود، امام حسين
(ع ) مثل اينكه از نردبان بالا رود، از پيش روى آن حضرت به كمك وى بالا رفت ، تا
وقتى كه قدمهايش بسينه مبارك آن حضرت رسيد، پس حضرت فرمود: دهان خود را باز كن ، پس
دهان او را بوسيد و فرمود: (( ((اللهم احبه فانى احبه )) )) خدايا او را دوست بدارد، زيرا من او را دوست
مى دارم .و روايت شده كه يعلى بن مرة عامرى گفت : به خاطر دعوتى كه از ما شده
بود باحضرت رسول (ص ) بيرون آمديم ، و حضرت در راه امام حسين عليه السلام را ديد كه
با كودكان بازى مى كرد، حضرت به طرف او رفت و او از حضرت گريخت ، و پشت سر مردم
پنهان شد و حضرت او را پيدا كرد، در حالى كه تبسم مى فرمود، باز امام حسين عليه
السلام از حضرت گريخت ، باز حضرت او را پيدا كرد، و دهان كسى را كه حسين را دوست
دارد)).
منبع » کتاب کشکول ممتاز