لطيفه 1جاحظ از علماء ناصبى بود و بسيار زشت رو بود بطورى كه شاعر عرب در باره او گفته : (( لو يمسخ الخنزير مسخا ثانيا ما كان الادون قبح الجاحظ.))
(اگر خوك دوباره مسخ شود زشت تر از قبح و زشتى جاحظ نخواهد شد بلكه جاحظ زشت روتر از او است ).
روزى جاحظ به شاگردانش گفت : مرا شرمگين نساخت مگر يك زنى كه مرا پيش زرگر برد، و به زرگر گفت : مثل اين در كلام او حيران ماندم ، وقتى آن زن رفت از زرگر پرسيدم او چه گفت ؟ زرگر گفت : از من خواست تا عكس و صورت يك جن را براى او حكاكى و زرگرى كنم ، گفتم : نمى دانم صورت جن به چه شكلى است ، از اين رو تو زا پيش من آورد تا مانند تو برايش تصوير كنم

لطيفه 2راغب در محاضرات گويد: در قزوين دهى است شيعه نشين ، شخصى در آن ده رفت ، مردم آنجا نام او را پرسيدند، گفت : نام من ((عمر))است ، او را كتك زيادى زدند، آن شخص گفت : اشتباه كردم نام من ((عمران ))است او را بيشتر زدند، و به او گفتند اين حكمش از اولى سخت تر است زيرا دو حرف ((ان )) از عثمان را هم دارد.
لطيفه 3روزى مجمعى آراسته شد و در آن جمعى نشسته ، يكى از آنان كه بر صدر مجلس نشسته بود، آغاز نصيحت و موعظه كرد، در اثناى گفتگو گفت كه به جان آمدم ، از بس كه زحمت كشيدم و كار كردم و شكم خورد يكى از حاضرين كه در پايين مجلس نشسته بود، گفت : آقاى من ، حالا مدتى امر را بر عكس گذشته كنيد، گفت : چه كنم ؟ گفت : شكم كار بكند و شما بخوريد.

لطيفه 4گويند ابن الجصاص روزى با وزير به طرف دجله رهسپار شدند و ابن الجصاص با وزير سوار بر مركب و موكب عظيم شد و وزير او را زياد استهزاء و مسخره مى كرد و در دست ابن الجصاص سيبى بود او خواست سيب را به وزير دهد و در دجله تف بيندازد، اشتباه نموده تف را در صورت وزير انداخته و سيب را در دجله .
لطيفه 5نقل است كه شخصى زنى داشت حور نام او به جهاد رفت ، و بعد از آن كه ديد جمعى شهيد شدند، آن شخص فرار كرد، ديگرى او را ديد، گفت اى فلانى از جهاد فرار مى كنى و حال آنكه اگر كشته شوى به وصال حورالعين مى رسى ! آن شخص گفت : اى نادان حور را كه خودم دارم آيا براى يك عين خود را به كشتن بدهم .